بدون عنوان
عزیز دلم سلام
امروز آخرین روز تعطیلات تابستونه.من هم از فردا باید مجددا برم مدرسه.شما رو هم تو یه مهد کودک که خوشبختانه دخترخاله عزیزم اونجا مربیه ثبت نام کردیم. خدا رو شکر عکس العمل بدی نسبت به محیط مهد نشون ندادی. خیلی نگرانم آخه خیلی به من وابسته ای.
عسلکم 16 شهریور قصد داشتم جشن تولد مفصلی واست بگیرم آخه الان بهتر این مسایلو درک میکنی. اما منو باباجون بعد از همفکری با هم تصمیم گرفتیم امسال جشنو برگزار نکنیم فقط به خاطر این که خواهر عزیزم با دیدن جشن تولد شما غصه نخوره.آخه اونم حتما دوست داشت واسه دختر 2 سالش جشن تولد بگیره اما وضعیت فاطمه جون جایی واسه جشن و شادی باقی نذاشته.به هر حال تصمیم گرفتیم یه جشن کوچولو با حضور خونواده باباجون برگزار کنیم.آخه من قول داده بودم در صورتی که خونه بزرگتری خریدیم یه سور حسابی بهشون بدم. حالا قراره انشاالله بعد از برگشتن مامانی و بابایونس از مسافرت بریم پدیده شاندیز و یه جشن تولد کوچولو هم واسه عزیز دلم بگیریم.امیدوارم مامانو درک کنی.
دیروز همم رفتیم بازار و کیف مهد و کلی وسایل دیگه واست خریدیم.شما هم حسابی ذوق کردی.
فدات شم. دوستت دارم و میبوسمت.