ماجراهای هانیه
هانیه عزیزم سلام.
عزیزم این روزها فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم و واست مطلب بنویسم. انشاالله امتحانات مدرسه که تموم بشه بیشتر می یام و واست مینویسم.
بهت گفته بودم که 4 دست و پا میکنی. الان دیگه کاملا حرفه ای شدی و به همه جا سرک میکشی.اوایل نمیتونستی بری توی آشپزخونه و کلی نق میزدی تا کمکت کنم و بیای داخل. اما الان خودت بدون کمک می یای داخل. آخه آشپزخونه یه پله کوچیک داره.
راستی یه مدتیه دستتو به وسایل میگیری و می ایستی. چقدر هم ذوق زده میشی. چند دقیقه که می ایستی خسته میشی و شروع میکنی به نق زدن.
عاشق تلویزیونی و وقتی برنامه کودک داره و بخصوص خاله شادونه رو میخکوب میشی. برنامه رنگین کمون رو هم دوست داری.من هم وقتی شما تو دلم بودی عاشق رنگین کمون بودم. فکر کنم تاثیر داشته.
راستی کلمات جدیدت: به من میگی لَله،به جای الهه و به بابا جون میگی بابا.
وقتی بابا داره میره بیرون میگه دَ: یعنی منم ببر بیرون(عاشق بیرون رفتنی. توی ماشین ساکت میشی و لذت میبری.)
وقتی غذاتو واست می یارم میگی مَمه و شروع میکنی به ملچ و مولوچ کردن. (خودتو آماده غذا خوردن میکنی.)و وقتی غذا میخوری میگی به به.
به عروسکات میگی دَده.
بعضی وقتا یه سری کلمات دیگه رو هم میگی که هنوز معنیشو نفهمیدم. مثل اَگه، تٍته،چی،اَدٍ و....
من که خیلی نگران صحبت کردنت هستم. آخه به نظر من خیلی کم صحبت میکنی. امیدوارم مشکلی نباشه.
استاد تقلید کردنی، به خصوص کارهای من
با وجود اینکه من و بابایی عینکی هستیم، وقتی بابا یونس یا آقا جون واسه مطالعه عینک میزنن به شدت گریه میکنی.
وسایل مورد علاقه ات: عینک من و بابایی...........تلفن.........گوشی موبایل........
مامان جون بقیه اش باشه واسه بعد.فردا مراقبت دارم. امتحان زبان.باید برم ناهار فردا رو آماده کنم.
فعلا بای.