هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

ماه مهر

1390/7/18 16:03
نویسنده : مامان الهه
460 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته نازنینم سلام.

عزیزم باز هم منو ببخش که دیر به دیر می یام و واست مطلب میذارم.

دقیقا از تاریخ 31 شهریور شارژ adsl تموم شد. بعدشم دو روز تعطیلی. از 3 مهر هم من و بابا جون رفتیم مدرسه.این بار با توجه به سرعت پایین مخابرات تصمیم گرفتیم مشترک شاتل بشیم. به خیال خودمون نهایتا تا 3 روز دیگه وصل میشه.اما دقیقا تا 16 مهرماه اینترنت نداشتیم. هر روز به یه بهونه ای وصلش نکردند.تو این مدت دیوونه شدم. دلم واسه وبت خیلی تنگ شده بود.محیط کافی نت رو هم نمیپسندم. خلاصه اینکه کلی زجر کشیدم تا اینکه بالاخره 16 مهر مجددا تونستم وبلاگتو ببینم. نمیدونی چه ذوقی کردم.

از 3 مهر میرم سر کار. قراره 2 روز برم مدرسه و 2 روز هم برم اداره.

خدا رو شکر امسال مدرسه خوبی نصیبم شده. مدیر،همکاران و دانش آموزا عالین.البته مدرسه هم کم جمعیته. اما متاسفانه امکانات مناسبی واسه تدریس زبان نداره و همین منو آزار میده.

روزایی که سر کارم، باباجون شما رو میبره خونه مامانی. ظهر هم از مدرسه می یاد دنبالت.اولش یه خورده بهونه گیری میکردی. اما خدا رو شکر بهشون عادت کردی و خیال من هم از این بابت راحت شد. راستش میخواستم بذارمت مهد. اما باباجون به شدت مخالفت کرد.آخه میترسم دچار دوگانگی تربیتی بشی.

هر چند حس میکنم یه خورده لوس شدی اما چاره چیه؟ مجبورم یه جوری کنار بیام.

دیشب همراه باباجون رفتیم حرم امام رضا(ع) واسه عرض ارادت و عیدی گرفتن از آقا.اونجام که همه رو مشغول کرده بودی و مدام ازت عکس میگرفتن و بهت شکلات میدادن. با یه خانم کوچولو به اسم باران هم دوست شدی. باران جون اهل اصفهان بود.خلاصه بهت خیلی خوش گذشت.

امروز یهویی موقع رفتن دیدم داری به شدت گریه میکنی.منم طاقت نیاوردم و سریع آماده ت کردم و با خودم بردمت مدرسه. بچه ها یه لحظه ازت دور نمیشدن. تا ساعت 11/30 مهد بودی. بعدش آوردمت پیش خودم.تو کلاس هم حسابی بچه ها رو سرگرم کردی.

الان هم از فرط خستگی خوابیدی. حتی ناهارتو نخوردی.منم از فرصت استفاده کردم.

عزیزم،از این به بعد احتمالا هفته ای یک بار مطلب جدید میذارم.چون فرصت نمیکنم هر روز بیام.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)