بدون عنوان
هانیه عزیزم سلام
امروز همراه خودم بردمت اداره.از سرویس که پیاده شدم رفتم پیش پرستارت و سپردمت به اون. حول و حوش ساعت 10 بود که زنگ زد و گفت هانیه از صبح داره گریه میکنه. نمیدونم چطوری خودم رو رسوندم. چشمم که بهت افتاد دلم ترکید. قربون چشای قشنگت. بهت شیر دادم و میخواستم برم ولی مگه از من جدا میشدی. خلاصه مجبور شدم ببرمت اداره. امروز خیلی بیتابی میکردی. گفتم نکنه ... که دیدم بله. عسلی مامان صاحب دو تا دندون ریزه میزه شده. نمیدونی چقدر خوشحال شدم. 3 ماهه منتظرم. خدا رو شکر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی