بدون عنوان
تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيره كوچك خالي از سكنه افتاد .او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال ياري رساني از نظر مي گذارند، اما كسي نمي آمد .
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها كلبه اي بسازد تا خود را از عوامل زيان بارمحافظت كند و داراييهاي اندكش را در آن نگه دارد .
اما روزي كه براي جستجوي غذا بيرون رفته بود، به هنگام برگشتن ديد كه كلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود. متاسفانه بدترين اتفاق ممكن افتاده و همه جيز از دست رفته بود .
از شدت خشم و اندوه درجا خشك اش زد………… فرياد زد: ” خدايا چطور راضي شدي با من چنين كاري كني؟ “ صبح روز بعد با صداي بوق كشتي اي كه به ساحل نزديك مي شد از خواب پريد. كشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد . مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسيد : شما از كجا فهميديد كه من اينجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علائمي كه با دود مي دادي شديم .
*******************************************************
وقتي كه اوضاع خراب مي شود، نااميد شدن آسان است. ولي ما نبايد دلمان را ببازيم . چون حتي در ميان درد و رنج دست خدا در كار زندگي مان است . پس به ياد داشته باش ، در زندگي اگر كلبه ات سوخت و خاكستر شد، ممكن است دودهاي برخاسته از آن علائمي باشد كه عظمت و بزرگي خداوند را به كمك مي خواند .