هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

باز هم تاخیر

1390/4/6 11:03
نویسنده : مامان الهه
378 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام نازنینم، همه وجودم.

 

مامانی من اومدم. ولی باز هم با چند روز تاخیر.

4 شنبه بابا جون رفت ساری تا بابابزرگو بیاره مشهد.آخه خانومشو فرستاده حج و حالا خودش تنهاست و کسی هم نیست تا ازش مراقبت کنه. من هم پیشنهاد دادم ازش مراقبت کنم. نمیدونی چقدر خوشحال شد.

2 روز باباجون خونه نبود . من هم رفتم پیش خاله جون و نی نی کوچولوش. جمعه ساعت 6  عصر بابا جون و بابابزرگ توی فرودگاه مشهد بودن. باباجون تماس گرفت و گفت آماده شیم که می یاد دنبالمون.

من هم سریع به کمک مامان جون شما رو آماده کردم.

با ذوق و شوق رفتیم بیرون. بابا جون اومد جلو و بغلت کرد. اما شما فقط اخم کرده بودی.

سوار ماشین شدیم. همینطور اخم کرده بودی و بعدش یه دفعه زدی زیر گریه.من و باباجون شوکه شده بودیم.

هانیه جونی که عاشق بابا بود حالا تو بغل بابا گریه میکنه و به من التماس میکنه بغلش کنم.

تو خونه هم همین وضع ادامه داشت. باباجون هر چی تلاش کرد نتونست آرومت کنه.

باباجون خیلی ناراحت بود. به شوخی میگفت تو این 2 روز دختر منو شستشوی مغزی دادی.

خلاصه حالش حسابی گرفته بود و تو فکر بود. فکرشم نمیکرد دختر یکی یه دونش بعد از 2 روز دوری اینطوری باهاش رفتار کنه.

تا روز بعد همین وضعیت بود تا اینکه بالاخره هانیه خانم نازنازی به باباجون لبخندی زد و رفت تو بغل باباجون.نمیدونی بابا جون چقدر خوشحال شد.

باور کن فکر نمیکردم تا این حد حساس باشی. فدای روحیه حساست. ولی مامان جون دیگه با بابایی قهر نکن. باباجون خیلی دل نازکه. تو این مدت خیلی غصه خورد.آخه خیلی دوستت داره.

فدای دختر خوشگلم و بابای مهربونش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)