هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

لطف خدا

1390/5/21 17:59
نویسنده : مامان الهه
747 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فرشته مهربونم

عزیزم 2 هفته ای میشه که نتوستم به وبت سر بزنم.منو ببخش.

راستشو بخوای کلی کار و درگیری داشتم.

راستی خدا رو شکر دندونت سالمه و مشکلی واست پیش نیومد.باباجون هم حالش بهتره.

روز چهار شنبه بعد از افطار حال باباجون بد شد. یکسره استف... میکرد و تموم بدنش خیس عرق شده

رنگشم مثل گچ سفید. چند روزه هوای مشهد خیلی گرم شده.خلاصه سریع رسوندمش درمونگاه و به کمک سرم و آمپول حالش بهتر شد.

 

 

چند روزی بود که واسه آزمون ضمن خدمت کتابی رو باید میخوندم.واسه همین فرصت کمی داشتم.اما

سعی میکنم اتفاقای خاصی رو که پیش اومده واست بنویسم.

 

اولین جمعه ماه رمضون مامانی واسه افطاری دعوتمون کرد.ظهر هم مامان جون تماس گرفت و گفت

آقاجونم مریضه و حالش خوب نیست. واسه همین تصمیم گرفتیم اول بریم دیدن آقا جون.

من که در حال مطالعه کتاب بودم . باباجون هم گفت میره از داخل ماشین وسیله ای رو بیاره. من هم

بهش گفتم: داری میری هانیه رو هم با خودت ببر یه هوایی بخوره. و دوباره شروع کردم به مطالعه.

چند دقیقه بعد صدای خنده شما رو از راهرو شنیدم. با خودم گفتم حتما بابایی شما رو

برده پیش گلدون یاس رازقی که تو پاگرده. آخه خیلی دوستش داری. چند دقیقه گذشت و همچنان

صدای خنده ات می یومد. یهو با خودم گفتم نکنه هانیه رو ببره کنار پنجره و هانیه هم سرشو ببره بیرون و

تکونی بخوره و ...سریع پا شدم و اومدم سمت در ورودی. در باز بود. در همون لحظه باباجون اومد داخل در

حالیکه شمارو بغل گرفته بود و تموم لباسات و دست و پاهات خاکی شده بود.

 

گفتم: هانیه کجا بود؟ مگه پیش شما نبود؟ گفت: حواست کجاست؟من که گفتم نمیتونم ببرمش. کمرم

درد میکنه. ولی من نشنیدم. آخه کاملا درگیر کتب بودم. بابایی گفت: میدونی کجا بود؟ تو راه پله. کنار

نرده نشسته بود و کفش ها رو پرت میکرد پایین. خوب شد اومدم بالا وگرنه خدا میدونه چی میشد.آخه

سرشو کرده بود داخل فضای خالی نرده.

 

اینو که شنیدم تمام بدنم یخ کرد. حس میکردم خون به مغزم نمیرسه. بی اختیار اشک میریختم و خدا رو

شکر میکردم. سریع بغلت کردم . لباساتو عوض کردم و دست و پاتو شستم.تو بغلم فشارت میدادم و

میبوسیدمت. باباجون هم یه گوشه نشسته بود.هر دو شوکه شده بودیم. من راحت گریه میکردم.

اماباباجون خودشو کنترل میکرد و مدام میگفت خدا بهمون رحم کرد.چون داشتی کتاب مذهبی میخوندی

خدا حفظش کرد.(کتابی که میخوندم در مورد امام زمان(عج) بود)

 

از اون روز به بعد شش دونگ هواسم به شماست و در رو باز نمیذارم.

خلاصه مامان جون شوک بزرگی بهمون وارد شد ولی به لطف خدا و امام زمان به خیر گذشت.

سریع آماده شدیم و رفتیم دیدن آقا جونم. به خاطر عوارض داروهایی که واسه کلیه میخوره حالش بد

شده بود. افطاری رو هم خونه مامانی بودیم.

 

دوشنبه هم حسابی تب کردی. شب بردیمت دکتر.تا امروز تب داشتی. خدا رو شکر الان حالت بهتره اما

3 روزه که بی اشتهایی و خوب غذا نخوردی.

مامان جون الان داری گریه میکنی. باباجون هم که خونه نیست. رفته کلاس طراحی. پس باید برم ببینم

جیگرم چی میخواد.

فدات شم. دوستت دارم و میبوسمت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان زینب
20 مرداد 90 14:44
خدا رو شکر که دندونش چیزی نشده بوده خدا بهت رحم کرده دختر راستی پیش کدوم دکتر میبیریش؟
مامان النا
20 مرداد 90 14:46
سلام عزیزم خداروشکر که دندونت سالم بود خوشکلم،مامان هانیه جان مواظب این دخمل خوشکل ما باش بووس
مامانی کسرا
21 مرداد 90 12:44
خدارو شکر به خیر گذشته نگران تبش نباش کسرا هم تب کرده بود دکتر گفت ویروسیه!خوب می شه
مامان نی نی
22 مرداد 90 15:47
سلام .خدا خیلی خیلی رحم کرده.واقعا باید گفت که فقط خدا حافظ این بچه هاست چون برای هممون این اتفاقات افتاده و بعدش متحیر و شوک میمونیم که ......... این بچه ها تا وقتی که کاملا مستقل (ازدواج کنن )بشن تو هر دوره ای به مراقبت احتیاج دارن. دخملی را از طرف ما ببوسینش.
مامان آريا
23 مرداد 90 11:04
سلام خدارو شكر كه دندوناي موش موشك خاله چيزيش نشده خدا خيلي رحم كرده خاله قربونت بره كه وقتي خوندم و تصورش و كردم چه اتفاقي مي تونست بيفته تنم ميلرزه ماماني يكم حواست به جوجوي من باشه يه صدقه هم براش كنار بزارين امام زمان هميشه پشت و پناهت باشه گلم اميدوارم زود زود خوب بشي عزيز دلم
مامان نازنین زهرا
24 مرداد 90 16:36
الحمدالله که مروارید کوچولوش سالمه خیلی مراقبش باش یه بوس آبدار برای این نازگل خانم
سيدمهدي
24 مرداد 90 16:54
سلام. نماز و روزه قبول ممنون از اينكه اومدي . دختر گلت هم ببوس
مامان گیسو
25 مرداد 90 13:58
سلام عزیزم خدا رو صدهزار مرتبه شکر که مشکل خاصی نبوده مواظب خودتون باشید بوسسسسسسس
مامان نازنین زهرا
25 مرداد 90 16:44
سلام نازگلم با پماد کالاندولا داره بهتر میشه پوشکش سویت بیبی ترکیه ای هست دستمال اش هم لوسیون ایرانی به نظر من هرچی پوشک کاغذی تر باشه بهتره این از مای بیبی هم کاغذی تره و خیلی هم نازکه و سبک تا پر پر هم بشه نم پس نمی ده
مامان النا
25 مرداد 90 19:45
سلام هانیه جوون خوبی خاله؟قربونت برم عزیزم
مرضیه
27 مرداد 90 2:14
نيكو
27 مرداد 90 6:39
فااااااااي چقدر مامان اينجااااااااااس سلام ماماناااااااااااااااااااا هووووووم اميدوارم همتون خوف باشين و خدا ني ني هاتون رو براتون حفظ كنه انشالله منم ني ني اوردم يكي از اين وب ها ميسازم نييدونم شايدم زودتر بساختم جيگمل همتون رو
سيدمهدي
28 مرداد 90 23:42
امشب بیا و آرزویم را روا كن او را به یاد ما ، تو مشغول دعا كن با كوهی از حاجت به در گاهت نشستم در لیلة القدر علی دل بر تو بستم( التماس دعا
مامان آريا
29 مرداد 90 13:46
مامان آريا
30 مرداد 90 12:36
سلام عزيزم توي اين شبهاي عزيز مارو فراموش نكني التماس دعا
مامان النا
30 مرداد 90 22:46
سلام مامان هانیه جوون ،حتما مشهد مقدس توی این شبها حال وهوای دیگه ای داره برای ما هم دعاکنید
مامان نوژا
31 مرداد 90 19:28
خدارو شکر به خیر گذشت.