بیماری بابایی
هانیه کوچولوی مامان سلام
گلم تو پست قبلی گفتم که مریض بودی و اصلا اشتها نداشتی.خدا رو شکر چند روزه حالت بهتره و اشتهات برگشته.ولی خوب کلی وزن کم کردی. باباجون یه ترازوی دیجیتال خریده تا من هر روز و هر لحظه که خواستم وزنت کنم. آخه میدونه چقدر نگران کمبود وزنتم. خدا رو شکر بالاخره طلسم شکست و وزنت رسید به 8/500.خیییلی خوشحالم. انشاالله همینطور وزن بگیری و رشد کنی.10 روز دیگه 11 ماهه میشی و من فقط ا ماه و 10 روز فرصت دارم وزنتو به 10 کیلو برسونم.یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟
سعی میکنم غذاهای مقوی بهت بدم. هر روز واست گوشتو بخار پز میکنم و عصاره شو میدم نوش جون کنی. خیلی دوست داری. تمومه غذاهاتو با گوشت درست میکنم. 5 وعده غذا بهت میدم و روزی 3 بار میوه،پسته و بادوم.خلاصه اینکه سعی میکنم تقویتت کنم تا انشاالله کمبود وزنت که به خاطر سنگ کلیه و اسیدوز بوده برطرف بشه.
راستی دکتر واسه بابایی MRIنوشت و بر اساس اون تشخیص دیسک کمر داده.1 ماه استراحت مطلق. باید وزنشو کم کنه.باید رژیم بگیره. البته توی خونواده شون دیسک کمر و شکم بزززززززززززززرگ ارثیه.واسه همین مجبوره کمربند طبی ببنده تا به کمرش فشار زیادی وارد نشه.
شنبه شب خونه خاله زهره دعوت بودیم. واسه ولیمه عقیقه کردن فاطمه جون.همه بودن. کلیییییی بچه و شما هم خیلی ذوق زده شده بودی و باهاشون بازی میکردی. اونقده سرم شلوغ بود که نشد یه عکس ازت بگیرم.
2 شنبه هم که عروسی دختر همکارم دعوت بودم ولی به خاطر مراقبت از باباجون نتونستم برم و کلی هم ناراحت شد و گلایه کرد.ازش عذرخواهی کردم. آخه خداییش مراقبت از باباجون واسم مهمتر بود.
چند روزه از خونه بیرون نرفتم. دلم گرفته. واسه منی که میرفتم سر کار و با کلی دانش آموز سر و کار داشتم یه خورده سخته تو خونه نشستن. ولی خوب چه میشه کرد. یه باباجون که بیشتر نداری.
من که حاضرم هر کاری واسش بکنم تا حالش خوب بشه. باباجون هم با طراحی کردن سر خودشو گرم میکنه. الان هم که دارم این مطالبو مینویسم شما خوابی و باباجون داره صورت قشنگتو طراحی میکنه.بعدا عکسشو واست میذارم.
خوب مامان جون. خیلی پر حرفی کردم. فعلا باییییییییی تا هاااااااااااااااای.
میبوسمت گلکم.