عقیقه کردن هانیه جون
عزیز دلم.بالاخره طلسم شکست و من و باباجون فرصت پیدا کردیم گوسفندی رو واسه سلامتی
شما تهیه کنیم و به اصطلاح شما رو عقیقه کنیم.
از اونجایی که من خودم دل دیدنشو ندارم.بیرون نرفتم و به باباجون گفتم چند تا عکس بگیره.
بعدشم رفتیم خونه مامانی و تکه های گوشتشو بسته بندی کردیم و بین اقوام و نیازمندان توزیع کردیم.
شب هم خونه عمه باباجون واسه افطار دعوت بودیم.اونجا خبر دار شدیم که عمه ثریا، عمه بزرگتر
باباجون، حالشون بد شده و بردنشون بیمارستان. بعد از افطار رفتیم دیدن عمه جون. اصلا حالشون خوب
نبود. صورتشون ورم کرده بود و هوشیار هم نبودند. حالم منقلب شد و به سختی تونستم خودمو کنترل
کنم.آخه عمه جون دیابت دارن و حالا روی بینایی و کلیه هاشون اثر گذاشته. طوری که ما رو به راحتی
تشخیص نمیدن و 75% کلیه ها از کار افتادن.
از خدا میخوام به حق جدشون هر چه سریع تر شفاشون بده.
آمین یا رب العالمین