هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

عید غدیر خم

    عید غدیر خم مبارک دختر نازنینم امروز عید شما سادات گرانقدره و من مثل هر سال پذیرای مهمونای عزیز باباجون و البته شما. امسال دومین عید غدیری هست که تو هم در کنارمون هستی و به جشنمون رونق و صفا بخشیدی. خدای مهربون رو شاکرم که منو خدمتگزار شما سادات قرار داد. واسه تو و باباجون مهربون آرزوی سلامتی میکنم. ...
24 آبان 1390

14 ماهگی هانیه جون

عزیز دلم امروز 14 ماهه شدی.یعنی 14 ماهه خدا دختر گلمو بهمون هدیه داده. و اما هانیه در 14 ماهگی: سریع تر از گذشته قدم برمیداری.جورابتو از پات در می یاری.اگه نتونی به من میگی:ددددددددددمنم واست در می یارم .بعدش دوباره میدی دستم و میگی:منه منه و پاتو میگیری بالا.یعنی پام کن.گاهی اوقات 10 بار یا بیشتر این کارو تکرار میکنی.روسریتو هر چند خنده دار میپوشی عاشق ماشینی.خودتو حسابی واسمون لوس میکنی و چشاتو تند تند میبندی و باز میکنی.به خصوص موقعی که یه غریبه بهت میخنده. وقتی سرمو میذارم رو پاهات، سرتو میذاری رو شونه ام. دستتو میکشی رو سرم و میگی:نا نا(ناز) اسم وسایلو میدونی.مثلا میگیم برو کنترلو بیار.شما هم سریع میری و می یاریش. ع...
17 آبان 1390

هانیه خواننده میشود.

سلام جوجوی مامان یه شیرین کاری جدید امروز تو هال بودم.دیدم صدای هانیه جونم از داخل اتاق می یاد.تعجب کردم.اومدم دیدم داری آواز میخونی. با یه ریتم خاصی میگفتی. دده  دده   دده   دده   مامان   مامان    مامان نمیدونم آهنگشو از کجا یاد گرفتی اما منم سریع صداتو ضبط کردم و باهات همراهی کردم و خلاصه یه گروه کر راه انداختیم.نمیدونی چه ذوقی میکردی وقتی می دیدی منم باهاتم. فدات شم دختر بااستعدادم و به قول باباجون ، دختر موسیقیدانم. اینم صدای دختر نازنینم کلیک کنید : صدای هانیه ...
13 آبان 1390

بدون عنوان

عزیزم سلام حدودا یه هفته ای میشه که تب داری.منم کلافه.نمیدونم چکار کنم. دکتر هم کلی آزمایش واست نوشته.منتظر جوابشم. روزایی که مدرسه بودم  پیش مامانی بودی.دیروز و امروز که پیش خودمی یکسره گریه میکنی و نق میزنی. دیگه حسابی کم آوردم.منم میرم تو اتاق و گریه میکنم.بعدش میبینم اومدی پشت در اتاق و معصومانه و ساکت نشستی پشت در و از لای در به من نگاه میکنی.آخه دختر نازنینم تحمل گریه یا حتی یه آخ کوچیک منو نداره.این صحنه رو که میبینم دیگه طاقت نمی یارم. می یام بیرون و غرق بوسه ت میکنم. فدات شم.به هردومون خیلی سخت میگذره. اما این نیز بگذرد. من و تو بدتر از اینو هم دیدیم.پس باز هم با توکل به خدا پیش میریم تا ببینیم چی میشه. ...
3 آبان 1390

مامان

سلام من امروز خیییییییییییلی خوشحالم.چون هانیه جون بالاخره منو مامان صدا کرد.دیگه من بابا و دده نیستم. هورااااااااااااااااااااااا به افتخار هانیه جونم بزن دست قشنگه رو ...
28 مهر 1390

13 ماهگی هانیه جون

هانیه عزیزم سلام. امروز پنج شنبه 21 مهر 90.سه هفته ست که مامان میره مدرسه.سه هفته ای که خیلی سخت گذشت.به هردومون.توی کلاس همش به فکر تو ام.اگه عکس قشنگتو رو صفحه گوشیم نبینم دق میکنم.تو این مدت حتی یه بار هم زنگ نزدم تا حالتو بپرسم.آخه میترسیدم بگن گریه میکنی و اونوقت من تا زنگ آخر و موقع برگشتن بی قرار میشدم.یه روز که بابایی زنگ زد تا ببینه چرا دیر کردم،یهو صدای گریه ت بلند شد.آخه صدای منو شنیدی. منم بی اختیار اشک میریختم و به نگاههای اطرافیان توجهی نداشتم.کلی هم به بابایی نق زدم که چرا زنگ زدی. تو که میدونی...من طاقت گریه هانیه رو ندارم. 16 مهر یعنی روز جهانی کودک 13 ماهه شدی.13 ماهگیت مبارک گلم. تو این مدت 1 ماهه کلی کارای جدید ...
22 مهر 1390