عکس های جدید
عاشق تسبیحی و مدام روی سرت میذاری. هانیه در حال مبل نوردی حرم امام رضا(ع)- میلاد امام رضا هانیه-کلاس درس ...
ماه مهر
فرشته نازنینم سلام. عزیزم باز هم منو ببخش که دیر به دیر می یام و واست مطلب میذارم. دقیقا از تاریخ 31 شهریور شارژ adsl تموم شد. بعدشم دو روز تعطیلی. از 3 مهر هم من و بابا جون رفتیم مدرسه.این بار با توجه به سرعت پایین مخابرات تصمیم گرفتیم مشترک شاتل بشیم. به خیال خودمون نهایتا تا 3 روز دیگه وصل میشه.اما دقیقا تا 16 مهرماه اینترنت نداشتیم. هر روز به یه بهونه ای وصلش نکردند.تو این مدت دیوونه شدم. دلم واسه وبت خیلی تنگ شده بود.محیط کافی نت رو هم نمیپسندم. خلاصه اینکه کلی زجر کشیدم تا اینکه بالاخره 16 مهر مجددا تونستم وبلاگتو ببینم. نمیدونی چه ذوقی کردم. از 3 مهر میرم سر کار. قراره 2 روز برم مدرسه و 2 روز هم برم اداره. خدا رو شکر امسال...
جشن تولد
بدون عنوان
دوستتدارمدوس تت دا رم دو ست تد ارمدوستتدارمدوستتدارمدوس تت دا رم دو ست تد ار مدوستتدارم دوستتدار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وستتدارمدوستتدار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وستتدارم دوستتد ار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وس تتدارمدوستتد ار مد وس تت دا رمدو ست تد ار مد وس تت...
نویسنده :
مامان الهه
15:36
بدون عنوان
عزیز دلم سلام. گلم چند روزه میرم اداره.تاندون شونه راستم آسیب دیده و فعلا جشن تولدت به تعویق افتاد.انشاالله جمعه با چند روز تاخیر جشنو برگزار میکنیم. فرصتم کمه. نمیتونم بیام و آپ کنم. انشاالله در اولین فرصت می یام. فعلا بای. ...
نویسنده :
مامان الهه
15:50
تاتی کردن هانیه
عزیز دلم سلام امشب اتفاق جالبی افتاد. امشب، شب عید فطره(8 شهریور 90).تلویزیون برنامه داشت. من و باباجون و شما داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم. شما هم طبق معمول ایستاده تماشا میکردی. یه دفعه ای چشم بهت افتاد. میدونی چی دیدم؟ دیدم عزیز دلم دارم تاتی میکنه. اصلا حواست نبود.سریع با موبایلم فیلم گرفتم. همینکه متوجه شدی ترسیدی و نشستی. فدای پاهای کوچولوت.نمیدونی چه ذوقی کردم.خوشحالم از اینکه اولین گام های زندگیتو شب عید فطر برداشتی. خدایا شکر.از اینکه دختر گلم سالمه و میتونه راه بره. خدای خوبم از لطف همیشگیت ممنونم. ...
تولد قمری هانیه جون
سال گذشته،در تاریخ 27 ماه رمضان، دختر گلم قدم به دنیای ما گذاشت و زندگیمونو سرشار از مهر و صفا و نورانیت کرد. سخنی با هانیه، عزیز دلم: هانیه مهربونم، پاره تنم سلام امروز یکساله که وارد زندگی من و باباجون شدی. عزیزم با ورودت خیر و برکت رو واسمون به ارمغان آوردی.زندگیمون رنگ و بوی دیگه گرفت و من و باباجون با انگیزه بالاتری به سوی آینده گام برداشتیم. فرشت...
عقیقه کردن هانیه جون
عزیز دلم.بالاخره طلسم شکست و من و باباجون فرصت پیدا کردیم گوسفندی رو واسه سلامتی شما تهیه کنیم و به اصطلاح شما رو عقیقه کنیم. از اونجایی که من خودم دل دیدنشو ندارم.بیرون نرفتم و به باباجون گفتم چند تا عکس بگیره. بعدشم رفتیم خونه مامانی و تکه های گوشتشو بسته بندی کردیم و بین اقوام و نیازمندان توزیع کردیم. شب هم خونه عمه باباجون واسه افطار دعوت بودیم.اونجا خبر دار شدیم که عمه ثریا، عمه بزرگتر باباجون، حالشون بد شده و بردنشون بیمارستان. بعد از افطار رفتیم دیدن عمه جون. اصلا حالشون خوب نبود. صورتشون ورم کرده بود و هوشیار هم نبودند. حالم منقلب شد و به سختی ...