هانیه ساداتهانیه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

هانیه دختر ناز مامان

دعا برای شفای هانیه سادات

  عزیزم سلام. امشب همراه باباجون رفتیم آزمایشگاه و جواب آزمایش خون و ادرارتو گرفتیم و بعدش رفتیم پیش دکتر تقویان. دکتر بعد از دیدن جواب آزمایش گفت متاسفانه اسیدوز متابولیک داری. یعنی اسید خونت بالاست. که علتش اسیدوز توبولر کلیویه. یعنی باز همه چی مربوط میشه به کلیه های نازنینت. دکتر واست کلی دارو تجویز کرد که باید از داروخونه ی هلال احمر تهیه میکردیم.2 ماه دیگه هم باید مجددا بریم پیش دکتر ... عزیزم منو ببخش مطلبم ناقص موند. احساس میکنم فکرم خوب کار نمیکنه. فرشته مامان ،دارم از غصه دق میکنم. دیگه تحملش واسم سخته. اصلا نمیتونم تصور کنم دختر نازنینم چه دردی میکشه. فدات شم عزیزم. به خدا حاضرم تموم درد و رنج تو رو ب...
7 تير 1390

باز هم تاخیر

  سلام نازنینم، همه وجودم.   مامانی من اومدم. ولی باز هم با چند روز تاخیر. 4 شنبه بابا جون رفت ساری تا بابابزرگو بیاره مشهد.آخه خانومشو فرستاده حج و حالا خودش تنهاست و کسی هم نیست تا ازش مراقبت کنه. من هم پیشنهاد دادم ازش مراقبت کنم. نمیدونی چقدر خوشحال شد. 2 روز باباجون خونه نبود . من هم رفتم پیش خاله جون و نی نی کوچولوش. جمعه ساعت 6  عصر بابا جون و بابابزرگ توی فرودگاه مشهد بودن. باباجون تماس گرفت و گفت آماده شیم که می یاد دنبالمون. من هم سریع به کمک مامان جون شما رو آماده کردم. با ذوق و شوق رفتیم بیرون. بابا جون اومد جلو و بغلت کرد. اما شما فقط اخم کرده بودی. سوار ماشین شدیم. همینطور اخم کرده...
6 تير 1390

یه خبر خوش

سلام سلام. من اومدم. با یه خبر خوش. حدس بزن . . . بالاخره نی نی خاله زهره 31 خرداد 1390 به دنیا اومد.   وای خدای من. یه دخملی ناز و کوچولو.   اسمشم فاطمه خانومه.خاله قربونش بشه. اینم عکس ناناز خاله   نمیدونی چقدر دوستش دارم.البته نه به اندازه ای که پاره تنم هانیه ساداتمو دوست دارم. انشاالله خدا نی نی خاله زهرا رو شفا بده تا خوشبختیمون تکمیل بشه. آخه خاله خیلی غصه میخوره. اللهم اشف کل مریض      آمین یا رب العامین ...
6 تير 1390

بیماری هانیه

  فرشته نازنینم سلام. عزیز دلم امروز اومدم تا بقیه اتفاقاتی رو که تو این مدت افتاد رو واست بنویسم. بعد از اینکه از سفر برگشتیم شب رو استراحت کردیم و فردا صبح بابا جون رفت مدرسه و من و شما خونه رو مرتب کردیم. البته من مرتب میکردم و شما در عرض چند ثانیه همه جا رابه هم میریختی. عصر رفتیم خونه مامانی. همه از دیدن تو خوشحال شدن. آخه خیلی دوستت دارن. مخصوصا مامانی. البته تو هم مامانی رو دوست داری و هر وقت میبینیش به زبون خودت کلی باهاش صحبت میکنی.خلاصه سوغاتی هارو دادیم و شام رو خوردیم و برگشتیم خونه. جمعه هم رفتیم خونه مامان جون. خاله زهرا و دایی مهدی و دایی هادی هم بودند. خلاصه ناهار اونجا بودیم و عصر هم برگشتیم خونه....
31 خرداد 1390

دوباره سلام

    هانیه جونم سلام   عزیزم منو ببخش.یه مدتی نتونستم بیام و پست جدید بذارم. تو این مدت اتفاقای زیادی افتاد که سعی میکنم همشو به تدریج واسه گلم تعریف کنم. 9 خرداد رفتم مدرسه واسه امتحان زبان. خدا رو شکر امتحان ساده بود. البته بچه ها میگفتن:خانم معلم واسه شما آسونه. ولی خداییش امتحان پایه سوم که هماهنگ استانی بود خوب بود. نمره های بچه ها هم خوب بود. پایه اول و دوم هم که طراح سوالاش خودم بودم خوب بود.      بابا جون هم تا 11 خرداد مراقبت داشت و بعد از اون تا 21 خرداد مراقبت نداشت. واسه همین تصمیم گرفتیم بریم شمال پیش اقوام بابا جون. وسایل رو به سرعت آماده کردیم و بعد از خداحافظی...
27 خرداد 1390

ماجراهای هانیه

هانیه عزیزم سلام. عزیزم این روزها فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم و واست مطلب بنویسم. انشاالله امتحانات مدرسه که تموم بشه بیشتر می یام و واست مینویسم. بهت گفته بودم که 4 دست و پا میکنی. الان دیگه کاملا حرفه ای شدی و به همه جا سرک میکشی. اوایل نمیتونستی بری توی آشپزخونه و کلی نق میزدی تا کمکت کنم و بیای داخل. اما الان خودت بدون کمک می یای داخل. آخه آشپزخونه یه پله کوچیک داره. راستی یه مدتیه دستتو به وسایل میگیری و می ایستی. چقدر هم ذوق زده میشی. چند دقیقه که می ایستی خسته میشی و شروع میکنی به نق زدن.  عاشق تلویزیونی و وقتی برنامه کودک داره و بخصوص خاله شادونه رو میخکوب میشی. برنامه رنگین کمون رو هم دوست داری.من هم ...
8 خرداد 1390

روز مادر

      نيمي از من مال تو نيم ديگر هم مال تو تمام قلب و احساسام وقف تو به خدا دگر چيزي ندارم همان هم مال تو جان ناچيزم فداي موي تو مادرم اي عصاره ايمان اي چكيده ايثار اي خود عشق عاشق بودن و عاشق ماندن را به من هم بياموز     ...
2 خرداد 1390

یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

  هانیه عزیزم سلام دختر گلم از دیروز 3 شنبه سرما خوردی. مامان هم سرما خورده.   دیشب با باباجون رفتیم دکتر. آخه 1 ماه از مصرف دارویی که دکتر آهنچیان تجویز کرده بود میگذشت.   دکتر معاینه ات کرد و گفت حالا با اطمینان میشه گفت که آلرژی داری. باید مراقب باشیم گلمون سرما نخوره وگرنه مجدد عود میکنه.   نمیدونی چقدر خوشحال شدم که بیماری آسم نداری. آخه علایمش خیلی شبیه آسم بود. خدایا شکرت به خاطر سلامتی هانیه نازنینم.   حالا باید داروهای سنگ کلیه تو بدم تا انشالله اونم برطرف شه.   خدا رو به ...
2 خرداد 1390